از من دلخوری؟ آدم هیچ وقت از کسی که دوست داره دلخور نمی شه؟
آره یا دلخور نمی شه یا اگه خطایی دید زود می بخشه؟
من خطایی ندیدم که ببخشم؟ خیلی دنبالت گشتم تا پیدات کردم؟
چرا؟ باید می دیدمت؟ اگه تو نبودی....
من الان پیش کسی هستم که دوسش دارم و این دوست داشتن رو مدیون توام
من تو این مدت به چیزایی رسیدم که با هیچی نمی شه عوضش کرد
فقط نگران بودم به زندگیت لطمه ای نخوره؟ پس به حرفای منم گوش کن؟
شاید فکر کنی در حق من بدی کردی ولی اشتباه می کنی
این مدت کوتاه خوشبختی واسه یه عمر کافی بود عشقی رو که تو حس کردی من فهمیدم
سعی می کنم همیشه نگهش دارم هیچ وقت فراموشت نمی کنم
یه شعر می خونی؟ چی دوست داری بخونم؟ هر چی خودت دوست داری؟
دل من همی داد گفتی گواهی که باشد مرا روزی از تو جدایی
ولی هر چه خواهد رسیدن به مردم بر آن دل دهد هر زمانی گواهی
من این روز را داشتم چشم از این غم نبودست با روز من روشنایی
جدایی گمان برده بودم ولیکن نه چندان که یکسو نهی آشنایی
به جرم چه راندی مرا از در خود گناهم نبودست جز بی گناهی
بدین زودی از من چرا سیر گشتی نگارا بدین زود سیری چرایی
که دانست کز تو مرا دید باید به چندان وفا این همه بی وفایی
سپردم دل به تو ندانسته بودم بدین گونه مایل به جرم و جفایی
دریغا دریغا که آگه نبودم که تو بی وفا در جفا تا کجایی
همه دشمنی از تو دیدم ولیکن نگویم که تو دوستی را نشایی
نگارا من از آزمایش برهایم مرا باش تا بیش از این آزمایی
مرا کار داری و بی قدر خواهی نگر تا بدین خو که هستی نپایی
آره یا دلخور نمی شه یا اگه خطایی دید زود می بخشه؟
من خطایی ندیدم که ببخشم؟ خیلی دنبالت گشتم تا پیدات کردم؟
چرا؟ باید می دیدمت؟ اگه تو نبودی....
من الان پیش کسی هستم که دوسش دارم و این دوست داشتن رو مدیون توام
من تو این مدت به چیزایی رسیدم که با هیچی نمی شه عوضش کرد
فقط نگران بودم به زندگیت لطمه ای نخوره؟ پس به حرفای منم گوش کن؟
شاید فکر کنی در حق من بدی کردی ولی اشتباه می کنی
این مدت کوتاه خوشبختی واسه یه عمر کافی بود عشقی رو که تو حس کردی من فهمیدم
سعی می کنم همیشه نگهش دارم هیچ وقت فراموشت نمی کنم
یه شعر می خونی؟ چی دوست داری بخونم؟ هر چی خودت دوست داری؟
دل من همی داد گفتی گواهی که باشد مرا روزی از تو جدایی
ولی هر چه خواهد رسیدن به مردم بر آن دل دهد هر زمانی گواهی
من این روز را داشتم چشم از این غم نبودست با روز من روشنایی
جدایی گمان برده بودم ولیکن نه چندان که یکسو نهی آشنایی
به جرم چه راندی مرا از در خود گناهم نبودست جز بی گناهی
بدین زودی از من چرا سیر گشتی نگارا بدین زود سیری چرایی
که دانست کز تو مرا دید باید به چندان وفا این همه بی وفایی
سپردم دل به تو ندانسته بودم بدین گونه مایل به جرم و جفایی
دریغا دریغا که آگه نبودم که تو بی وفا در جفا تا کجایی
همه دشمنی از تو دیدم ولیکن نگویم که تو دوستی را نشایی
نگارا من از آزمایش برهایم مرا باش تا بیش از این آزمایی
مرا کار داری و بی قدر خواهی نگر تا بدین خو که هستی نپایی