- 1-زن
و مرد جواني كه هردو شاگرد انشتين بودند بچه دار شدند و بچه ي خود را نزد
انشتين بردند. انشتين بچه را بغل كرد و مي خواست ببوسدش كه بچه گريه ي
شديدي مي كنه. زن و مرد از استادشون شرمنده شدند ولي انشتين به اونا گفت :
ناراحت نباشيد اين بچه اولين كسي است كه در مورد شكل صورت من به صراحت
اظهار نظر كرده است !
2- شاعري
را به مجلسي دعوت كردند و خواستند كه به ساحت اديبانه اش احترامي بگذارند.
لذا بزرگ مجلس از او خواست شعري را در جمع بخواند كه جمع را فيض ببخشد.
شاعر گفت : جديد باشد يا قديم ؟ گفتند از شعرهاي جديد استاد. گفت : شعر نو
باشد يا قافيه دار ؟ گفتند: قافيه دار. پرسيد : غزل باشد يا مثنوي ؟ گفتند
غزل. پرسيد : عارفانه باشد يا معمولي ؟ گفتند : براي امروز كافيست !
3- معلم
از شاگرد مي پرسه :فرض كن دو راننده با ماشيناشون از دو شهر مختلف حركت
كنند. اولي با سرعت 180 كيلومتر در ساعت و دومي با سرعت دويست كيلومتر در
ساعت و فاصله ي دو شهر هم 200 كيلومتر باشد. حالا بگو اين دو راننده كجا
به هم مي رسن ؟ شاگرد گفت : آقا اجازه ؟ تو قبرستون !
4- اولي : تو هفته ي چندبار اصلاح مي كني ؟ دومي : سيصد و پنجاه بار! اولي : مگه ديوانه اي ؟ دومي : ديوانه نيستم ، شغلم سلمانيه !
و مرد جواني كه هردو شاگرد انشتين بودند بچه دار شدند و بچه ي خود را نزد
انشتين بردند. انشتين بچه را بغل كرد و مي خواست ببوسدش كه بچه گريه ي
شديدي مي كنه. زن و مرد از استادشون شرمنده شدند ولي انشتين به اونا گفت :
ناراحت نباشيد اين بچه اولين كسي است كه در مورد شكل صورت من به صراحت
اظهار نظر كرده است !
2- شاعري
را به مجلسي دعوت كردند و خواستند كه به ساحت اديبانه اش احترامي بگذارند.
لذا بزرگ مجلس از او خواست شعري را در جمع بخواند كه جمع را فيض ببخشد.
شاعر گفت : جديد باشد يا قديم ؟ گفتند از شعرهاي جديد استاد. گفت : شعر نو
باشد يا قافيه دار ؟ گفتند: قافيه دار. پرسيد : غزل باشد يا مثنوي ؟ گفتند
غزل. پرسيد : عارفانه باشد يا معمولي ؟ گفتند : براي امروز كافيست !
3- معلم
از شاگرد مي پرسه :فرض كن دو راننده با ماشيناشون از دو شهر مختلف حركت
كنند. اولي با سرعت 180 كيلومتر در ساعت و دومي با سرعت دويست كيلومتر در
ساعت و فاصله ي دو شهر هم 200 كيلومتر باشد. حالا بگو اين دو راننده كجا
به هم مي رسن ؟ شاگرد گفت : آقا اجازه ؟ تو قبرستون !
4- اولي : تو هفته ي چندبار اصلاح مي كني ؟ دومي : سيصد و پنجاه بار! اولي : مگه ديوانه اي ؟ دومي : ديوانه نيستم ، شغلم سلمانيه !