وقتی بیایی از دریا برایت میگویم که به امید آمدن دریا دلی شب را به سحرمیرساند.
از غربت قناری هایی برایت میگویم که بی تو نای خواندن نداشتند،ازپیچک و دیوار همسایه که هرروز بهانه صدایت را میگیرند.
وقتی بیایی میدانم باور نمیکنم که بارها و بارها وجود سبزت را کنار بید مجنون حس کردم.
وقتی بیایی به تو میگویم که واژه نامه زندگیم پرشده از چشم انتظاری،متن زندگیم پرشده ازحدیث آبی آمدنت ولی حیف که هرشب شکوفه ها با چشم ندیده ات به خواب میروند.
از غربت قناری هایی برایت میگویم که بی تو نای خواندن نداشتند،ازپیچک و دیوار همسایه که هرروز بهانه صدایت را میگیرند.
وقتی بیایی میدانم باور نمیکنم که بارها و بارها وجود سبزت را کنار بید مجنون حس کردم.
وقتی بیایی به تو میگویم که واژه نامه زندگیم پرشده از چشم انتظاری،متن زندگیم پرشده ازحدیث آبی آمدنت ولی حیف که هرشب شکوفه ها با چشم ندیده ات به خواب میروند.