*** خدايا به اميد تو ***
کاش اسمان حرف کبوتر را میفهمید واشک خود را نثار گونه های خشک او میکرد
قطره های باران روی پرهای هوا می لغزند
شوق از ذهن ترک خورده ی خودبه هوا میخیزد
باد توفنده تن نمناکش به لب سوخته ی خاک وعلف می ساید
انطرفتر حلبی جیغ زنان تن خود می شوید
شوق از ذهن ترک خورده ی خودبه هوا میخیزد
باد توفنده تن نمناکش به لب سوخته ی خاک وعلف می ساید
انطرفتر حلبی جیغ زنان تن خود می شوید
وکلوخی از شوق زیر باران خدا می ترکد ......باز باران یکریز قصه ی غصه ی ما میخواند
امروز يادم افتاد كه خشگلم بهم ياد نداد پيام عشق را چگونه برايش بفرستم..بدون او عصري به منزلش زنگيدم
خواهرش برداشت گوشي
دستو پام لرزيد نتوانستم سراغ عشقم را بگيرم
. به ناچار سراغ خودم را گرفتم .
ابجي گفت اشتباه است .. چه كنم كه نديدمش تو بگو
چه كنم به دنيا ميروم هرشب .همه تن چشم ميشوم خيره به دنبلش ميگردم. شوق ديدار او تبريز شد از جام وجودم
دیوانه که بودم : ديوانه تر شدم چت هم نميكنم امروز نگاهم به ايميل توست عاشقا هميشه پرتو پلا ميگن . بهم نخنديد .
وقتی آدم دوست داشتن رو تجربه می کنه به درکی از خودش میرسه که توی هیچ کتابی نخونده و توی هیچ فیلمی ندیده و هیچ بنی بشری هم براش توضیح نداده
. خشگلم :اميد وارم فهميده باشي ۀ . خدا نگهدار