چکه چکه می چکد بر پیکرم
قطره های گریه ی آن ابر دور
تارهایی می تند بر جسم من
من همه از خیسیش پر شوق وشور
ابر غمگین بر تن زارم ببار
رنج و غم را در درون من بشوی
من دگر خسته ام از این بیچارگی
من دگر خسته ام از آن دیوانه خوی
کاش مانند تو آزاد و رها
گریه می کردم در این پس کوچه ها
کاش زندانی به دور من نبود
خسته ام از گریه کردن در خفا
من در این بی حاصلی گم گشته ام
دستهایم پر ز هیچ و ناتوان
ابر ها بر بخت من زاری کنید
بر من آشفته ی بی خانمان
سهم من از بودنش آخر چه بود؟
لحظه ای خوشحال و لختی غمزده
هم به بیداری همش با یاد او
هم به شب خواب مرا بر هم زده
آخر این عشق بازی ها چه شد؟
خاطراتی تلخ با طعم گناه
قلب او خالی ز عشق و پر هوس
قلب من غمگین از این عشق تباه
خوب می دانم دگر بوی مرا
شسته از روی تنش آن دیگری
خسته ام از بس که دلتنگش شوم
او همیشه دلگشای دیگری
خسته ام از بس ببوسم پای او
او ببوسد دستهای دیگری
خسته ام از بس وفاداری کنم
او خیانت ها کند با دیگری
من دگر دل داده ام بر بی کسی
من رضایت داده ام با یاد او
می نشینم تا که روزی بشنوم
آه سخت و ناله و فریاد او
قطره های گریه ی آن ابر دور
تارهایی می تند بر جسم من
من همه از خیسیش پر شوق وشور
ابر غمگین بر تن زارم ببار
رنج و غم را در درون من بشوی
من دگر خسته ام از این بیچارگی
من دگر خسته ام از آن دیوانه خوی
کاش مانند تو آزاد و رها
گریه می کردم در این پس کوچه ها
کاش زندانی به دور من نبود
خسته ام از گریه کردن در خفا
من در این بی حاصلی گم گشته ام
دستهایم پر ز هیچ و ناتوان
ابر ها بر بخت من زاری کنید
بر من آشفته ی بی خانمان
سهم من از بودنش آخر چه بود؟
لحظه ای خوشحال و لختی غمزده
هم به بیداری همش با یاد او
هم به شب خواب مرا بر هم زده
آخر این عشق بازی ها چه شد؟
خاطراتی تلخ با طعم گناه
قلب او خالی ز عشق و پر هوس
قلب من غمگین از این عشق تباه
خوب می دانم دگر بوی مرا
شسته از روی تنش آن دیگری
خسته ام از بس که دلتنگش شوم
او همیشه دلگشای دیگری
خسته ام از بس ببوسم پای او
او ببوسد دستهای دیگری
خسته ام از بس وفاداری کنم
او خیانت ها کند با دیگری
من دگر دل داده ام بر بی کسی
من رضایت داده ام با یاد او
می نشینم تا که روزی بشنوم
آه سخت و ناله و فریاد او