گفتی که منتهای امید تو چیست، آه
ای منتهای آرزوی من چه گویمت
با این هوای سرد و غریبانه ام بساز
با من بمان به سمت هوای دگر مرو!
لبخند می زنی و جهان عید می شود
آینه با نگاه تو خورشید می شود
بیستون ناله زارم چو شنید از جا شد
کرد فریاد که فرهاد دگر پیدا شد
به غیر از مه ندارد کس خبر از ناله و آهم
که او در وادی هجر تو شبها بود همراهم
به یک کرشمه که در کار آسمان کردی
هنوز می پرد از شوق، چشم کوکبها
ذره ذره مگر از مهر تو بردارد دل
ورنه دل بر نتوان داشت به یک بار از تو
ذوقی چنان ندارد بی دوست زندگانی
دودم به سر بر آمد زین آتش نهانی
من قامت بلند تو را در قصیده ای
با نقش قلب سنگ تو تصویر می کنم ...
ای منتهای آرزوی من چه گویمت
با این هوای سرد و غریبانه ام بساز
با من بمان به سمت هوای دگر مرو!
لبخند می زنی و جهان عید می شود
آینه با نگاه تو خورشید می شود
بیستون ناله زارم چو شنید از جا شد
کرد فریاد که فرهاد دگر پیدا شد
به غیر از مه ندارد کس خبر از ناله و آهم
که او در وادی هجر تو شبها بود همراهم
به یک کرشمه که در کار آسمان کردی
هنوز می پرد از شوق، چشم کوکبها
ذره ذره مگر از مهر تو بردارد دل
ورنه دل بر نتوان داشت به یک بار از تو
ذوقی چنان ندارد بی دوست زندگانی
دودم به سر بر آمد زین آتش نهانی
من قامت بلند تو را در قصیده ای
با نقش قلب سنگ تو تصویر می کنم ...