گفتمش دل می خری؟ پرسید چند؟ گفتمش دل مال تو تنها بخند! خنده کرد و دل زدستانم ربود. تا به خود بازآمدم، او رفته بود! دل زدستش روی خاک افتاده بود! جای پایش روی دل جامانده بود ...
مطمئن باش، برو ... ضربه ات کاری بود، دل من سخت شکست ...
و چه زشت به من و سادگیم خندیدی به من و عشقی پاک ، که پر از یاد تو بود ...
و به این قلب یتیم که خیالم می گفت تا ابد مال تو بود ...
تو برو تا راحت تر تکه های دل خود را آرام سر هم بند زنم
دل که رنجید از کسی خرسند کردن مشکل است شیشه بشکسته را پیوند کردن مشکل است
خیلی ها نفرین می نن ... تلافی می کنن ... اما نه ... نفرین من ... الهی اونی که دوستش داری تنهات نذاره ... تلافی من .... میرم تا به اون برسی ... سره راهت نباشم ... راستی ... قد من دوست داره ...
یک روز فکر می کردم اگر او را با غریبه ای ببینم شهر را به اتش می کشم اما امروز برای دیدنش حاضر نیستم حتی کبریتی روشن کنم