در طول نبردی مهم و سرنوشت ساز، ژنرالی ژاپنی تصمیم گرفت با وجود سربازان بسیار زیادش حمله کند. مطمئن بود که پیروز شوند، اما سربازانش تردید داشتند و دو دل بودند. در مسیر میدان نبرد در معبدی مقدس توقف کردند. بعد از فریضه دعا که همراه سربازانش انجام شد، ژنرال سکه ای در آورد و گفت:
"سکه را به هوا پرتاب خواهم کرد، اگر رو آمد، می بریم، اما اگر شیر بیاید، شکست خواهیم خورد". "سرنوشت خود مشخص خواهد کرد" ...
سکه را به هوا پرتاب کرد و همگی مشتاقانه تماشا کردند تا وقتی که بر روی زمین افتاد. رو بود ... سربازان از فرط شادی از خود بی خود شدند و کاملا اطمینان پیدا کردند و با قدرت به دشمن حمله کردند و پیروز شدند. بعد از جنگ ستوانی به ژنرال گفت:
"سرنوشت را نتوان تغییر داد (انتخاب کرد با یک سکه)" ژنرال در حالی که سکه ای که دو طرف آن رو بود را به ستوان نشان می داد، جواب داد:
"کاملا حق با شماست" ...
"سکه را به هوا پرتاب خواهم کرد، اگر رو آمد، می بریم، اما اگر شیر بیاید، شکست خواهیم خورد". "سرنوشت خود مشخص خواهد کرد" ...
سکه را به هوا پرتاب کرد و همگی مشتاقانه تماشا کردند تا وقتی که بر روی زمین افتاد. رو بود ... سربازان از فرط شادی از خود بی خود شدند و کاملا اطمینان پیدا کردند و با قدرت به دشمن حمله کردند و پیروز شدند. بعد از جنگ ستوانی به ژنرال گفت:
"سرنوشت را نتوان تغییر داد (انتخاب کرد با یک سکه)" ژنرال در حالی که سکه ای که دو طرف آن رو بود را به ستوان نشان می داد، جواب داد:
"کاملا حق با شماست" ...