کسی ما را نمی جويد، کسی ما را نمی پرسد، کسی تنها یی ما را نمی گريد، دلم در حسرت يک دست، دلم در حسرت يک دوست، دلم در حسرت يک بی ريای مهربان مانده است، کدامين يار ما را می برد، تا انتهای باغ بارانی؟ کدامين آشنا آيا به جشن چلچراغ عشق دعوت می کند ما را؟ و اما با توام ای آنکه بی من مثل من تنهای تنهایی، تو که حتی شبی را هم به خواب من نمی آيی، تو حتی روزهای تلخ نامردی، نگاهت، التيام دستهايت را دريغ از ما نمی کردی، من امشب از تمام خاطراتم، با تو خواهم گفت، من امشب با تمام عشق تورا خواهم خواند. که تویی تنها معبودم ....
من اگر روح پريشان دارم
من اگر غصه هزاران دارم
گله از بازی دوران دارم
دل گريان، لب خندان دارم
به تو و عشق تو ايمان دارم
در غمستان نفس گير، اگر
نفسم می گيرد
آرزو در دل من
متولد نشده، می ميرد
يا اگر دست زمان در ازای هر نفس
جان مرا می گيرد
دل گريان، لب خندان دارم
به تو و عشق تو ايمان دارم
من اگر پشت خودم پنهانم
من اگر خسته ترين انسانم
به وفای همه بی ايمانم
دل گريان، لب خندان دارم
به تو و عشق تو ايمان دارم
من اگر روح پريشان دارم
من اگر غصه هزاران دارم
گله از بازی دوران دارم
دل گريان، لب خندان دارم
به تو و عشق تو ايمان دارم
در غمستان نفس گير، اگر
نفسم می گيرد
آرزو در دل من
متولد نشده، می ميرد
يا اگر دست زمان در ازای هر نفس
جان مرا می گيرد
دل گريان، لب خندان دارم
به تو و عشق تو ايمان دارم
من اگر پشت خودم پنهانم
من اگر خسته ترين انسانم
به وفای همه بی ايمانم
دل گريان، لب خندان دارم
به تو و عشق تو ايمان دارم