شنبه صبح زود از خواب بیدار شد، آروم لباس پوشید و طوری که زنش از خواب بیدار نشه، جعبه ناهار رو برداشت، سگ رو صدا کرد و آروم رفت توی گاراژ خونه، قایق رو بست به پشت ماشین و از خونه به قصد ماهیگیری رفت بیرون....
درهمین حین متوجه شد که بیرون باد شدیدی میاد، بارونیه، رادیو رو هم که روشن کرد متوجه شد تمام روز وضعیت هوا به همون بدی باقی خواهد موند.تصمیمش عوض شد. دوباره آروم برگشت خونه، ماشین رو تو گاراژ پارک کرد، لباسش رو درآورد و یواش رفت تو رختخواب کنار زنش که هنوز خواب بود. اون رو از پشت بغل کرد و آهسته تو گوشش گفت: "هوا بیرون خیلی بده..." که همسر عزیزش جواب داد: " آره، ولی باورت می شه که این شوهر احمق من تو همچین هوایی رفته ماهیگیری؟!!
اون هنوز که هنوز نمی دونه همسرش اون روز شوخی می کرد یا نه، ولی دیگه هیچوقت نرفت ماهیگیری.
درهمین حین متوجه شد که بیرون باد شدیدی میاد، بارونیه، رادیو رو هم که روشن کرد متوجه شد تمام روز وضعیت هوا به همون بدی باقی خواهد موند.تصمیمش عوض شد. دوباره آروم برگشت خونه، ماشین رو تو گاراژ پارک کرد، لباسش رو درآورد و یواش رفت تو رختخواب کنار زنش که هنوز خواب بود. اون رو از پشت بغل کرد و آهسته تو گوشش گفت: "هوا بیرون خیلی بده..." که همسر عزیزش جواب داد: " آره، ولی باورت می شه که این شوهر احمق من تو همچین هوایی رفته ماهیگیری؟!!
اون هنوز که هنوز نمی دونه همسرش اون روز شوخی می کرد یا نه، ولی دیگه هیچوقت نرفت ماهیگیری.