شايد اگر می دانستی چقدر عاشقم، اين گونه رفتار نمی كردی. تو نمی دانی، حتی حدس هم نمی زنی تو زندگی آرام و بی دغدغه خودت را داری بی آن كه جايی برای من در ذهنت ايجاد كنی. تو تقصيری نداری چه بسا، انسان هایی نيز به اين شيوه عاشق من باشند و شايد تو به اين شيوه عاشق ديگری دوستت دارد.
امروز از عشق تو لبريزم فردا را نمی دانم شايد تو را آن گونه كه بايد شناختم و شايد آن قدر عاشقت شدم كه نخواستم دنيای بی دغدغه تو را كه بدون عشق من هميشه وجود داشته، به هم بريزم دوستت دارم و تنهايم.
من و شايد خيلی های ديگر محكوم به عشقی معصومانه هستيم عشقی برای خودمان بی آن كه ديگری از وجودش مطلع باشد چه فرقی می كند.
زيبايی، عشق، هيجان، لذت همه در چند قدمی ما نهفته است، همه می توانيم مبدا قصه ای نو باشيم.
دوست داشتن قصه ای كه هزاران بار تكرار می شود و هر بار در لباسی نو. مهم نيست دوستم داری يا نه مهم اين است كه من هستم، عشق هست و هوا بهاری است و من بهار را با تمام وجود نفس می كشم.
امروز از عشق تو لبريزم فردا را نمی دانم شايد تو را آن گونه كه بايد شناختم و شايد آن قدر عاشقت شدم كه نخواستم دنيای بی دغدغه تو را كه بدون عشق من هميشه وجود داشته، به هم بريزم دوستت دارم و تنهايم.
من و شايد خيلی های ديگر محكوم به عشقی معصومانه هستيم عشقی برای خودمان بی آن كه ديگری از وجودش مطلع باشد چه فرقی می كند.
زيبايی، عشق، هيجان، لذت همه در چند قدمی ما نهفته است، همه می توانيم مبدا قصه ای نو باشيم.
دوست داشتن قصه ای كه هزاران بار تكرار می شود و هر بار در لباسی نو. مهم نيست دوستم داری يا نه مهم اين است كه من هستم، عشق هست و هوا بهاری است و من بهار را با تمام وجود نفس می كشم.