خدای من
چشمانم در حسرت اشکی که در پس خود پنهان کرده اند می سوزند و سینه ام سوزان است
خدایا تو خوب تر از من از احساسم آگاهی و از ناتوانی ام در بیان کردن
خدایا هر چه بیشتر به نوشتن ادامه می دهم بی تاب می شوم و تحمل کمتر می شود
خدایا اما تنها کور سوی: نوری که از تو برام باقی مانده همین نوشتن است
پس چگونه برای بی تابی دلم از نوشتن دست بردارم ... در حالی که نوشتن به من انرژی می دهد
و حضور برایم معنا پیدا می کند ... معنایی که می رفت تا به قله های فراموشی برسد
خدایا ... چگونه تاب بیاورم ... مثل شمع بی صدا آب شوم ... شمعی که در غربت می سوزد ...
که در زمین همیشه غریب بوده ام چه در جمع و چه در تنهایی
غریبم .................... غریبم .......................... غریبم
چشمانم در حسرت اشکی که در پس خود پنهان کرده اند می سوزند و سینه ام سوزان است
خدایا تو خوب تر از من از احساسم آگاهی و از ناتوانی ام در بیان کردن
خدایا هر چه بیشتر به نوشتن ادامه می دهم بی تاب می شوم و تحمل کمتر می شود
خدایا اما تنها کور سوی: نوری که از تو برام باقی مانده همین نوشتن است
پس چگونه برای بی تابی دلم از نوشتن دست بردارم ... در حالی که نوشتن به من انرژی می دهد
و حضور برایم معنا پیدا می کند ... معنایی که می رفت تا به قله های فراموشی برسد
خدایا ... چگونه تاب بیاورم ... مثل شمع بی صدا آب شوم ... شمعی که در غربت می سوزد ...
که در زمین همیشه غریب بوده ام چه در جمع و چه در تنهایی
غریبم .................... غریبم .......................... غریبم