ليلي زير درخت انار نشست. درخت انار عاشق شد.
گل دادا سرخ سرخ. گلها انار شدند داغ داغ.
هر اناري هزار تا دانه شد. دانه ها عا شق بودند.
دانه ها توي انار جا نمي شدند. انار كوچك بودانار تركيد.
خون انار روي دست ليلي چكيد. ليلي انار ترك خورده را از شاخه چيد.
مجنون به ليلي اش رسيد. خداگفت.راز رسيدن فقط همين بود.
كافيست انار دلت ترك بخورد. ساليا نيست كه ليلي عشق مي ورزد.
ليلي بايد عاشق باشد. زيرا خدا در او دميده است .
وهركه خدا در او بدمد عاشق ميشود.
پس بياييد با خدا اشتي كنيم..................................
تقديم به اونايي كه عشقشون پنهونه:::::: dhi,l fhc kldai ___ sarabvajdsahel:salam vahid