این داستان رو که شنیدم من بی رحم گریم گرفت!!
شما هم صد در صد گریتون می گیره.
یه
زمانی یه بچه بوده.این بچه که به مدرسه میره بچه ها می فهمن که مادرش کوره و
نمی بینه.مسخرش می کنن.
بعد از چند سال بچه از مادرش جدا میشه و می ره
ازدواج می کنه.اون دیگه از مادرش کینه شدیدی داشت و نمی خواست اونو ببینه!
بعد
از چند سال یه دعوتنامه ای براش مییاد و تو اون دعوتنامه مادرش به پسرش
اصرار می کرد که به دیدنش بره. بالاخره پسر راضی میشه و به دیدن مادرش
میره. اما خونه خالی بوده.پسر از همسایه ها پرس و جو می کنه و همسایه ها
میگن مادرش مرده.
یکی از همسایه هاش بهش میگه:مادرت یه نامه بهم داد و
گفت که اینو به پسرم بده.
تو نامه نوشته شده بود:پسرم منو ببخش.ولی وقتی
که تو به دنیا اومدی تو کور بودی و من نمی تونستم این وضعو تحمل کنم.به
همین خاطر چشمامو به تو دادم و خودم کور موندم!!
و پسر هم در همون لحظه خودکشی کرد.
گریتون گرفت؟
شما هم صد در صد گریتون می گیره.
یه
زمانی یه بچه بوده.این بچه که به مدرسه میره بچه ها می فهمن که مادرش کوره و
نمی بینه.مسخرش می کنن.
بعد از چند سال بچه از مادرش جدا میشه و می ره
ازدواج می کنه.اون دیگه از مادرش کینه شدیدی داشت و نمی خواست اونو ببینه!
بعد
از چند سال یه دعوتنامه ای براش مییاد و تو اون دعوتنامه مادرش به پسرش
اصرار می کرد که به دیدنش بره. بالاخره پسر راضی میشه و به دیدن مادرش
میره. اما خونه خالی بوده.پسر از همسایه ها پرس و جو می کنه و همسایه ها
میگن مادرش مرده.
یکی از همسایه هاش بهش میگه:مادرت یه نامه بهم داد و
گفت که اینو به پسرم بده.
تو نامه نوشته شده بود:پسرم منو ببخش.ولی وقتی
که تو به دنیا اومدی تو کور بودی و من نمی تونستم این وضعو تحمل کنم.به
همین خاطر چشمامو به تو دادم و خودم کور موندم!!
و پسر هم در همون لحظه خودکشی کرد.
گریتون گرفت؟