این قلم از تلخی این واژه ها
در میان دست من قلبش شکست
بغض من مغلوب از این جنگیدن و
اشک گرمم روی کاغذ نطفه بست
حس بی تو بودن از دیروز من
رفت بالا تا به فرداها رسید
یک سراب تشنه با چنگال خود
خون گرم جسم سردم را مکید
یک فرشته با دو چشم یخ زده
در میان گریه هایم اشک ریخت
حجم اندوهی درونم رشد کرد
تاروپود قلب من از هم گسیخت
در میان دستهای کوچکم
عنکبوتی تارهایی می تنید
یک شبه بر پیکرم چمباته زد
گویی او حرف دلم را می شنید
های های خنده های آن شبه
ظلمت شب را به ترس آلوده بود
هر کجا می رفتم او دنبال من
کوششم در رفتنش بیهوده بود
شبه خسته به دور پیکرم
سخت اندام مرا در بر گرفت
گفت با من ای ترانه من غمم
خنده های ... سوز از سر گرفت
غم درون گوش من آهسته گفت
ای ترانه تو یه ننگی، ننگ و عار
در درون من بسوز ای تیره روز
من در آغوشت کشم دیوانه وار
ای ترانه تو بمان معشوقه ام
من همیشه در پی ات دنبال تو
از ازل من با تو هستم تا ابد
شوربختی طالع و اقبال تو
های های خنده های آن شبه
ظلمت شب را به ترس آلوده بود
هر کجا می رفتم او دنبال من
کوششم در رفتنش بیهوده بود
در میان دست من قلبش شکست
بغض من مغلوب از این جنگیدن و
اشک گرمم روی کاغذ نطفه بست
حس بی تو بودن از دیروز من
رفت بالا تا به فرداها رسید
یک سراب تشنه با چنگال خود
خون گرم جسم سردم را مکید
یک فرشته با دو چشم یخ زده
در میان گریه هایم اشک ریخت
حجم اندوهی درونم رشد کرد
تاروپود قلب من از هم گسیخت
در میان دستهای کوچکم
عنکبوتی تارهایی می تنید
یک شبه بر پیکرم چمباته زد
گویی او حرف دلم را می شنید
های های خنده های آن شبه
ظلمت شب را به ترس آلوده بود
هر کجا می رفتم او دنبال من
کوششم در رفتنش بیهوده بود
شبه خسته به دور پیکرم
سخت اندام مرا در بر گرفت
گفت با من ای ترانه من غمم
خنده های ... سوز از سر گرفت
غم درون گوش من آهسته گفت
ای ترانه تو یه ننگی، ننگ و عار
در درون من بسوز ای تیره روز
من در آغوشت کشم دیوانه وار
ای ترانه تو بمان معشوقه ام
من همیشه در پی ات دنبال تو
از ازل من با تو هستم تا ابد
شوربختی طالع و اقبال تو
های های خنده های آن شبه
ظلمت شب را به ترس آلوده بود
هر کجا می رفتم او دنبال من
کوششم در رفتنش بیهوده بود