تو از جنس احساس يك بوته نسرين
تو با چكه هاي شفق آشنايي
تو سر فصل لبخند هر برگ ياسي
ير پژواك سرخ صدايي
تو رنگين كماني ز چشمان موجي
تو رمز رسيدن به اوج خدايي
تو در شهر روياييم كلبه دل
تو يك قصه از .اژه ابتدايي
تو از آه يك ابر مرطوب و تنها
تو باراني از سرزمين وفايي
ترا مثل چشمان خود مي شناسم
اگر چه ز مژگان چشمم جدايي
تو يك جرعه از ژاله چشم يك گل
تو تعبيري از وسعت انتهايي
تو گيسوي زرين يك بيد مجنون
تو با راز قلب صدف آشنايي
تو امضايي از بال سرخ پرستو
تو يك ترجمه از كتاب صفايي
تو با قايقي از بلور گل بخ
رسيدي به شهري پر از روشنايي
تو با درد سرخ شكستن همآوا
تو صندوقچه امني از رازهايي
تو از مهرباني كتابي نوشتي
كه آغاز آن بودن شعر رهايي
تو در شهر آيينه ها مي نشيني
تو بر زخم سرخ شقايق دوايي
تو تكثير يك آيه از قامت سبزه هايي
تو موسيقي كوچ يك قوي تنها
تو شعري به رنگ سحر مي سرايي
تو تكراري از آرزوهاي موجي
تو شهدي به شيريني يك دعايي
تو در جهان يك شمع سوزان نهاني
تو چون پنجره شاهدي بي صدايي
تو آموزگار دبستان عشقي
تو دفترچه خاطرات صبايي
تو در سوز سرخ مناجات بلبل
تو در كوچه آبي قصه هايي
تو در سرزمين افق ناپديدي
تو بر زخم آلاله دل شفايي
ترا در اين دل غزل هم ندديم
بگو در كدامين دل و در كجايي
تو با چكه هاي شفق آشنايي
تو سر فصل لبخند هر برگ ياسي
ير پژواك سرخ صدايي
تو رنگين كماني ز چشمان موجي
تو رمز رسيدن به اوج خدايي
تو در شهر روياييم كلبه دل
تو يك قصه از .اژه ابتدايي
تو از آه يك ابر مرطوب و تنها
تو باراني از سرزمين وفايي
ترا مثل چشمان خود مي شناسم
اگر چه ز مژگان چشمم جدايي
تو يك جرعه از ژاله چشم يك گل
تو تعبيري از وسعت انتهايي
تو گيسوي زرين يك بيد مجنون
تو با راز قلب صدف آشنايي
تو امضايي از بال سرخ پرستو
تو يك ترجمه از كتاب صفايي
تو با قايقي از بلور گل بخ
رسيدي به شهري پر از روشنايي
تو با درد سرخ شكستن همآوا
تو صندوقچه امني از رازهايي
تو از مهرباني كتابي نوشتي
كه آغاز آن بودن شعر رهايي
تو در شهر آيينه ها مي نشيني
تو بر زخم سرخ شقايق دوايي
تو تكثير يك آيه از قامت سبزه هايي
تو موسيقي كوچ يك قوي تنها
تو شعري به رنگ سحر مي سرايي
تو تكراري از آرزوهاي موجي
تو شهدي به شيريني يك دعايي
تو در جهان يك شمع سوزان نهاني
تو چون پنجره شاهدي بي صدايي
تو آموزگار دبستان عشقي
تو دفترچه خاطرات صبايي
تو در سوز سرخ مناجات بلبل
تو در كوچه آبي قصه هايي
تو در سرزمين افق ناپديدي
تو بر زخم آلاله دل شفايي
ترا در اين دل غزل هم ندديم
بگو در كدامين دل و در كجايي