گل های باغچه پژمرده و باز نقش غروب در چشمان ابری من بسته و صدایه تار غمگین همسایه و سکوت شاپرک ها و آهی که از شکسته دلی برمی خیزد و نگاهی که به راه دوخته و دلی پر از شوق دیدار و دستانی پر از نیاز یار و باز آهی که از شکسته دلی بر می خیزد و ناله تلخی که در تاریکی شب می میرد و باز ترانه غمگینی که همسایه می خواند و صدایی که از دوری می نالد و عاشقی که از سفر گله دارد و آه خدایا چرا آنی که دوست داشتم این گونه خالی گذاشت دستانم و ...