خیال بافی هایم را دوست دارم
این تنها دارایی لحظه های تنهایی من است
خیال بافی هایم را دوست دارم
چون این تنها چیزی ست که دنیا هم نمی تواند از من بگیرد
در خیالم تمام دل خواسته هایم را جرعه جرعه می نوشم
و عطش سالیان را فرو می نشانم
در خیالم تو را دارم با تمام خوبی هایت
حضورت را
نفست را
و
آغوشت را
در خیالم عاشقی میکنم با روحت
آنگونه که آدمیان در بیداری آرزویش را دارند
در خیالم می نشینم در کنارت بی پروا
سر می نهم بر زانوانت بی واهمه
و اشک میریزم ساعتها بی دلهره
بی پروای حضور دیگران
بی واهمه از قضاوت شان
و بی دلهره از دل زدگی تو
خیال بافی هایم را دوست دارم
زیرا در لحظه لحظه این لحظات
سرشارم از عشق جاودان تو
سرشارم از لذت حضور گرم تو
و لبریزم از گرمای وجودت
و ای کاش در آن لحظه که غرق رویای تو هستم
خدا هم خدایی می کرد
و می بخشید تو را همانگونه به من
خیال بافی هایم را دوست دارم
چون تو تنها در همین خیالهایم قدم بر دیده می گذاری
تنها در پس مردمکان خیسم تصویرت را می بینم
که بی تاب تپش های لرزان این دل لرزانی
خیال بافی هایم را در سکوت و تاریکی می نوشم
از بی رحمی نور و غوغای روز بی زارم
چون با حضورشان طعم شیرین رویاهایم را به تلخی حقیقت بدل می کنند
در تاریکی با چشمانی بسته
روی گردانده از همهمه این همه هیاهو
تنها به خیال تو دل خوش کرده ام
تویی که جایی در واقعیت زندگی ام نداری
پس نمی خواهم
حضورت
آغوشت
بوسه ات
و نفست را
ازرویاهایم باز پس گیری
پس لب فرو می بندم
و تمام خواستنم را فرو می نشانم
تا جلوی فاجعه ای را ازهمین امروز بگیرم
ساکت می مانم و می خورم حرف دلم را
مبادا حتی خیالت را هم از من بگیری