شبی دارم سیاه از نا امیدی
بده از صبح وصلت رو سفیدی
تو خود میدانی ای شمع دل افروز
که از داغ تو بنشستم به این روز
بیا ای مرهم داغ د ل من
ببین داغ دل بی حاصل من
ز غم صد داغ دارم بر دل ، از تو
جز این چیزی ندارم حاصل از تو
به جز اندوه ، یار دیگرم نیست
به غیر از دست محنت بر سرم نیست
خیالت در نظر شبها نشانم
ز محرومی سر شک خون فشانم