با ظهور فلسفه هاي مضاف ضرورت تدوين فلسفه منطق امري اجتناب ناپذير شده است و مجموعه فراهم شده در اين نوشتار مروري در مباحث منطقي قديم و تامل درآن ها به منظور بدست آوردن سوالات فلسفي درباره آن ها است سوالاتي که برخي از آن ها را خود منطق دانان مسلمان در لابلاي مباحث منطقي پاسخ گفته اند و برخي نيز مباحثي است که در حوزه فلسفه منطق قابل طرح است و پاسخ مي طلبد. بي شک مباحثي که در حوزه فلسفه منطق قابل طرح است فراتر از اين مقداري است که در اينجا مطرح شده اند. در اين مجموعه سعي شده است مسائل فلسفه منطق بر اساس منطق قديم مطرح شود ولي احيانا پرسش هاي فلسفي در مورد منطق جديد مطرح شده است که با مباحث منطق قديم بي ارتباط نيست از قبيل اعتبار جدول ارزش تابع ارزش، تابع ارزش بودن متصله و منفصله.
پوشيده نيست که از ارسطو تا فيلسوفان مسلمان، همگي علوم حقيقي را به نظري و عملي، و نظري را به سه بخش متافيزيک، فيزيک و رياضيات و عملي را به سه قسم سياست مدن، تدبير منزل و اخلاق تقسيم کرده اند. پيشاپيش اين شش علم حقيقي، منطق قرار داشت که ابزار علوم تلقي مي شد. تلقي ابزاري خود اين چالش را به ميان کشيد که آيا اساسا منطق علم است يا خير و اگر علم باشد، آيا علم نظري است يا علم عملي؟ منطق دانان منطق را علم نظري ابزاري تلقي مي کردند.
اگر بخواهيم علم منطق را به اختصار تعريف کنيم، بايد بگوييم منطق علم انديشه و تفکر است; يعني منطق قواعد تفکر را بررسي مي کند; بنابراين، منطق، قواعد تفکر درست از نادرست را بيان مي کند. تفکر و انديشه از نظر منطق دانان، ترکيب معلومات براي رسيدن معلومات جديد است. از نظر منطق دانان، تفکر در دو حوزه تحقق مي يابد: در حوزه تصورات، يعني ترکيب تصورات براي رسيدن به تصور جديد، و در حوزه تصديقات براي رسيدن به تصديقات جديد; بنابراين، منطق در دو حوزه تعريف و استنتاج فعاليت مي کند و هر چيزي که در دو حوزه تعريف و استنتاج باشد، از مباحث منطقي به شمار مي آيد.
براي اين که جايگاه فلسفه منطق ميان علوم بشري و رابطه آن با خود منطق روشن شود، لازم است به اجمال مباحث منطق را گوشزد کنيم. در حوزه تعريف، اقسام تعريف، شرايط تعريف و قواعد تعريف، امکان يا امتناع تعريف، صعوبت يا سهولت تعريف و مباحثي از اين دست مورد کاوش قرار مي گيرد، و در حوزه استنتاج، از قضايا و اقسام آن، انواع استدلال هاي مباشر و غير مباشر (حجت) و صناعت پنج گانه بحث مي شود. اگر به تعريف منطق برگرديم، و آن را معيار مباحث منطقي قرار دهيم، بايد بگوييم که فقط مباحثي دقيقا در محور تعريف از قبيل انواع تعريف، شرايط و موانع تعريف و نيز انواع استدلال از جهت صورت و ماده و اجزاي آن (قضايا) و شرايط استنتاج، و اعتبار استنتاج جزو مسائل منطق به شمار مي آيند و هر چيزي غير از امور پيش گفته به حقيقت جزو منطق نيست. به طور خلاصه هر چيزي که در مورد معرف و حجت يا از اجزاي تشکيل دهنده آن باشد، از مباحث منطق شمرده مي شود و غير آن جزو منطق نيست; اما در منطق سنتي، مباحث ديگري را مشاهده مي کنيم که به حقيقت جزو منطق نيست; چه اين که جزو هيچ يک از علوم ششگانه نظري و عملي هم نيست و نسبت اين مباحث به آن علوم بيگانه تر از نسبت آن به منطق است; ازاين رو منطق دانان اين مباحث را جزو منطق دانسته و از آن در منطق بحث کرده اند; براي مثال، بحث از اين که اصولا از چه راه هايي به علم مي رسيم، يکي از مباحثي است که در منطق بحث مي شود; در حالي که وظيفه منطق، بررسي خصوص رسيدن به علم از طريق نظر و انديشه است.
باز براي نمونه روشن است که علم منطق بر اين پيش فرض استوار است که علم ممکن بلکه واقع مي شود و شکاکيت غير قابل قبول است; ولي در عين حال بحث شکاکيت و نقد آن را يکي از مباحث منطقي در کتاب برهان قرار داده اند. گويا در ذهن منطق دان اين نکته مفروض بود که هر چيزي ناظر به علم و طرق رسيدن به علم باشد، در حوزه منطق مي گنجد; هر چند از سنخ معرف و حجت نباشد اما همان طور که مي دانيم، امروزه علوم شاخه هاي متعددي شده اند; گستردگي اطلاعات در علوم، شاخه شاخه کردن علوم را امري اجتناب ناپذير کرده است و علم منطق نيز از اين قانون مستثنا نيست. امروزه با پديدار شدن منطق جديد، علم منطق در منطق صورت استنتاج منحصر شده است. بخش برهان منطق در علم معرفت شناسي مورد بحث قرار مي گيرد و بخش تعريف نيز يا در حوزه تفکر نقدي - اگر علم مستقلي باشد يا در معرفت شناسي قرار مي گيرد و باز همان طور که مي دانيم، امروزه فلسفه هاي مضاف مانند فلسفه رياضي، فلسفه منطق و حتي فلسفه فلسفه مطرح شده است که به مضاف اليه علوم خود نگاهي ثانوي دارند.
فلسفه منطق
فلسفه منطق مانند هر فلسفه مضاف از دانش هاي نوپايي است که خاستگاه آن به عنوان علمي مستقل، از مغرب زمين است. هرچند فرهيختگان ما که با علوم گوناگون انساني سر و کار دارند، عموما تا حدودي با فلسفه هاي مضاف همچون فلسفه علم، فلسفه اخلاق، فلسفه تاريخ و فلسفه هاي ديگر از اين دست آشنايي دارند، اما در باره فلسفه منطق مي توان گفت کساني که با منطق سر و کار دارند، هنوز تصور درستي از فلسفه منطق نيافته اند.
ساده انگاري است اگر گمان کنيم که با مقايسه علم منطق با علم اخلاق بتوانيم دريابيم که فلسفه منطق چيست يا فرامنطق کدام است. دشواري فهم فلسفه منطق و فرامنطق از دو جهت است:
اولا از اين جهت که هم علم منطق و هم فرامنطق دو علم صوري و داراي سيستم اصل موضوعي هستند; در حالي که علم اخلاق و فرا اخلاق صوري نيستند; از اين ر و نمي توان با مقايسه علم منطق و علم اخلاق، فلسفه منطق و فرامنطق را فهم کرد.
ثانيا فلسفه منطق در غرب فقط به صورت منطق استنتاج در منطق جديد ناظر است، نه به ماده استنتاج; در حالي که در مجامع دانشگاهي و حوزوي ما، هم منطق قديم و هم منطق جديد تدريس مي شود; بنابراين، فلسفه منطق مي بايد به مباحثي ناظر باشد که در منطق قديم مطرح بوده است.
براي اين که تصوري از منطق، فرامنطق و فلسفه منطق به دست آوريم، لازم است ابتدا اين سه واژه را در خواستگاه خودش شناسايي کنيم.
منطق جديد
از نظر منطق دانان جديد، منطق علم استنتاج است. از نظر آنان، منطق بحث مي کند که چه استنتاجي معتبر و چه استنتاجي نامعتبر است. به تعبير ديگر، منطق علم مطالعه استدلال ها، استنتاج ها و تشخيص درستي و نادرستي آن ها است (نبوي، 1377:ص 3). به تعبير سوزان هاک، «يکي از اهداف اساسي منطق تشخيص استدلال هاي معتبر از استدلال هاي نامعتبر و هدف از نظام هاي صوري منطقي مانند منطق جمله ها و منطق محمولات وضع قوانين دقيق اعتبار يا همان تعيين معيارهاي صوري محض آن است (هاک، 1382: ص27).
فلسفه منطق جديد
فلسفه منطق پاسخ به پرسش هاي نوعا فلسفي اي است که در مورد منطق مطرح مي شود. اگر در منطق سخن از استنتاج معتبر است، در فلسفه منطق پرسيده مي شود که:
اعتبار يک استدلال به چه معنا است. مقصود از استنتاج يک گزاره از گزاره اي ديگر چيست؟ صدق منطقي يک گزاره چه معنا مي دهد؟ آيا اعتبار لزوما بايد در ارتباط با يک نظام صوري تبيين شود يا مفهومي فراسيستمي وجود دارد که نظام هاي صوري در صدد ارائه آنند؟ اعتبار استدلال معتبر و استدلال درست چيست؟ (هاک، همان)
فرامنطق
براي توضيح در مورد فرامنطق و تفاوت آن با منطق لازم است توجه مان را براي نمونه به منطق جمله ها معطوف کنيم. مي دانيم که منطق جديد داراي دو استنتاج طبيعي در بخش منطق گزاره ها (يا جمله ها) و منطق محمولات است. در منطق گزاره ها از قواعد استنتاجي بحث مي شود که کوچک ترين فرمول آن يک جمله نشانه است. به عبارت ديگر، يک جمله نشانه، کوچک ترين عضو يک فرمول در نظر گرفته مي شود. اگر به اين جمله «امروز پنجشنبه است» توجه کنيم، اين جمله در منطق جديد با نماد مثلا p نشان داده مي شود. روشن است که نمادp نماد بسيطي است که در آن نمي توان موضوع جمله را از محمول آن باز شناخت. در منطق گزاره ها با قوانيني سر و کار داريم که بر نمادهاي جمله اي قابل اعمال هستند تا بعد نوبت به منطق محمولات برسد. حال منطق دانان براي بيان قواعد منطقي دو کار را از هم متمايز کرده اند. يکي نحو(syntax) منطق جمله ها و ديگر معناي(semantic) منطق جمله ها.
حال براي توضيح اين دو نوع کار متفاوت اين استدلال در زبان متعارف را در نظر مي گيريم:
اگر باران ببارد، سبزه مي رويد.
باران مي بارد.
پس سبزه مي رويد.
و در توضيح قاعده وضع مقدم Ponens Ponenbo Mobus))(و.م) مي گويند:
بر اساس اين قاعده از دو مقدمهQ P A وP مي توان Q را نتيجه گرفت; بنابراين، سطر (3) از کاربرد وضع مقدم در (1) و (2) به دست آمده است; ازاين رو، در سمت راست شماره سطرها و قاعده اي که با آن از سطر 1و2 نتيجه به دست آمد، ذکر مي شود و در سمت چپ سطر (3) شماره دو مقدمه را مي نويسند که نتيجه بر آن دو استوار است; بنابراين در تبيين قاعده وضع مقدم اصلا به درستي يا نادرستي مقدمات و نتيجه کاري نداريم. اين نوع تبيين ها تبيين هاي نحوي است; اما براي تبيين قاعده وضع مقدم مي توان از سمنتيک و معناي جمله ها استفاده کرد. مقصود از سمنتيک و معناي جمله ها يا مقدمات ارزش صدق هاي محتمل در آن ها است. مي دانيم که هر جمله خبري يکي از دو ارزش صدق يا کذب را خواهد داشت. تبيين يک استدلال بر اساس سمنتيک تبيين بر اساس صدق و کذب جمله هايي است که در يک استدلال به کار مي رود. در اين روش گفته مي شود يک استدلال معتبر ممکن نيست همه مقدمات آن صادق و نتيجه آن کاذب باشد; زيرا مقدمات استدلال به منزله مقدم شرطي و نتيجه به منزله تالي شرطي است و شرطي ممکن نيست با مقدم صادق و تالي کاذب صادق باشد. در اين روش، ارزش صدق و کذب ادات منطقي بيان، و گفته مي شود که ارزش ادات منطقي تابع ارزش مولفه هاي آن است; براي مثال در ارزش گذاري شرطي گفته مي شود: شرطي وقتي صادق است که از مقدم صادق و تالي کاذب تشکيل نشده باشد; بنابراين در ارزش شرطيQ P چهار حالت محتمل است:
همP وQ صادق باشد.
P صادق وQ کاذب باشد
P کاذب وQ صادق باشد.
همP وQ کاذب باشد.
فقط ارزش شرطي در حالت دوم کاذب است و در سه حالت ديگر صادق است. حال اگر جدول ارزش استدلال پيشين را ترسيم کنيم، نشان داده خواهد شد که اين جدول داراي چهار سطر خواهد بود و اگر در هر سطر، ارزش مقدمات را با نتيجه بسنجيم خواهيم ديد سطري که در آن مقدمات صادق و نتيجه کاذب باشد وجود ندارد و بدين سان اعتبار سمنتيکي استدلال به اثبات مي رسد; يعني در جدول ارزش سطري يافت نمي شود که در آن مقدمات صادق (T) و تالي کاذب(F) باشد.
حال با اين توضيحات، علم منطق براي بيان به کارگيري قواعد براي اثبات نتايج از طريق قواعد نحوي است. در علم منطق گفته مي شود که فرمول درست چيست و قواعد نحوي آن کدام است; ولي در فرامنطق، سخن از نحو منطق نيست; بلکه سخن از سمنتيک و معنايي قواعد منطق است. در واقع در علم منطق به فرمول ها و ادات منطقي معنايي را نسبت نمي دهيم. هر چند در منطق اين علامت، را مثلا شرط، عطف و فصل مي ناميم مي توانيم اين ها را شرط، عطف و فصل نناميم و صرفا بگوييم پيکان، هشت و هفت; اما در بخش سمنتيک دقيقا آن ها را شرط، عاطف و فاصل مي دانيم و بر اساس آن صدق و کذب آن ها را تعيين مي کنيم; بنابراين، با توجه به مباحثي که در منطق سنتي وجود دارد مي توان گفت: فرامنطق قرابت بيشتري با خود منطق دارد تا با فلسفه منطق; بلکه از نظر منطق دانان مسلمان اين نوع مباحث بخشي از منطق به شمار مي آيند; ولي در عين حال حوزه پژوهشي فلسفه منطق با فرامنطق هم پوشي دارند:
قلمرو فلسفه منطق مرتبط با قلمرو فرامنطق و در عين حال متمايز از آن است. فرامنطق به مطالعه ويژگي هاي صوري نظام هاي صوري منطقي مي پردازد; به عنوان مثال، اثبات (يا نفي) سازگاري، تماميت يا تصميم پذيري نظام هاي منطقي در حوزه فرامنطق قرار مي گيرد. فلسفه منطق نيز به پرسش هايي درباره نظام هاي صوري منطقي مي پردازد; اما اين پرسش ها فلسفي اند، نه صوري محض; براي مثال، در مبحث منطق جمله هاي دو ارزشي و چند ارزشي متعارف فيلسوف به دنبال آن است که بداند به چه معنايي - اگر چنين معنايي وجود داشته باشد - منطق هاي چند ارزشي جايگزين هايي براي منطق دو ارزشي اند؟ آيا بايد ميان منطق دو ارزشي و منطق چند ارزشي يکي را انتخاب کرد؟ در اين صورت آن انتخاب بر چه مبنايي است؟ اگر نظام چند ارزشي انتخاب شود، لوازم مفهوم صدق چگونه خواهد بود؟ و قس علي هذا. (هاک، همان: ص28).
فلسفه منطق قديم
با توضيحات سه واژه منطق، فرامنطق و فلسفه منطق به اصطلاح جديد، تا حدودي مي توانيم بيان کنيم که در فرامنطق و فلسفه منطق سنتي چه مباحثي قابل طرح هستند و در منطق قديم چه مباحثي از اين دست طرح شده يا زمينه طرح آن فراهم آمده است.
براي اين که با مسائل فلسفه منطق (قديم) آشنا شويم، همان طور که پيش تر اشاره کرديم، لازم است قلمرو منطق قديم را بررسي کنيم. مباحث اصيل منطقي را مي توانيم به طور کلي به دو بخش اساسي تقسيم کنيم:
1- منطق تعريف: در اين بخش از انواع تعريف، قواعد و شرايط تعريف سخن به ميان مي آيد و مغالطات تعريفي گوشزد مي شود. هدف از تعريف براي رسيدن به علم تصوري نظري از طريق تعريف و پرهيز از مغالطات تعريفي است.
2- منطق استنتاج: در اين بخش از انواع استدلال ها، قواعد و شرايط استدلال معتبر گفت وگو، و مغالطات در حوزه ماده و صورت استدلال بيان مي شود. هدف از منطق استنتاج، رسيدن به علم تصديقي نظري از طريق استنتاج هاي معتبر و پرهيز از استدلال هاي نامعتبر است.
منطق دانان هم در حوزه تعريف و هم در حوزه استنتاج بين ماده و صورت تفکيک، و براي هر يک از اين دو شرايط و قواعدي را تنظيم کرده اند; براي نمونه در حوزه تعريف، شرط تعريف درست از نظر صورت را اين دانسته اند که مفاهيم تعريفي از عام به خاص مرتب شده و به صورت مرکب تقييدي درآيند. شرط تعريف را از نظر مادي جامعيت و مانعيت و مانند آن قرار داده اند و براي نمونه، در حوزه استنتاج مثلا در شکل اول از نظر صورت، ايجاب صغرا و کليت کبرا را مطرح کرده اند و از نظر ماده، يقيني بودن مقدمات در برهان را متذکر شده اند. بنابراين در کل مي توان گفت منطق قديم در چهار حوزه فعاليت مي کند: صورت و ماده تعريف، صورت و ماده استدلال; بنابراين، فلسفه منطق علمي است که به سوالات فلسفي ناظر به هر يک از اين چهار حوزه پاسخ مي دهد.
سوزان هاک بر اساس تفکيکي که منطق دانان بين صورت استدلال و ماده آن داده بودند و منطق را در صورت منحصر کرده اند، معتقد است که نظام هاي صوري منطقي که در قلمرو فلسفه منطق مي گنجد و فلسفه منطق پاسخ گوي پرسش هاي فلسفي آن است، به شرح ذيل است:
منطق سنتي: منطق قياسي ارسطويي.
منطق کلاسيک: حساب جمله هاي دو ارزشي.
منطق هاي توسعه يافته: منطق هاي موجهات
منطق هاي زمان.
منطق هاي تکليفي.
منطق هاي معرفتي.
منطق هاي ترجيح.
منطق هاي امري.
منطق هاي پرسشي.
منطق هاي غيرمتعارف: منطق هاي چند ارزشي.
منطق هاي شهودي.
منطق هاي کوانتومي.
منطق هاي آزاد.
منطق هاي استقرايي. ( ها ک، همان: ص31).
اين که در اين مجموعه از منطق هاي مادي استنتاج و نيز از منطق هاي صوري و مادي تعريف خبري نيست، براي آن است که منطق جديد را در صورت استنتاج محصور کرده اند; اما از آن جاي که در منطق قديم اين نوع مباحث را جزو مباحث منطقي دانسته اند، پرسش هاي فلسفي ناظر به منطق ماده استنتاج و منطق ماده و صورت تعريف در فلسفه منطق بحث مي شود.
منطق قديم و فرامنطق
با توجه به مفهومي که از فرامنطق به دست داده ايم مي توان گفت: مباحثي از سنخ فرامنطق، در منطق قديم به کار مي رفته است. منطق دانان سنتي اساسا قواعد استنتاج را بر اساس صدق و کذب اثبات مي کردند; براي نمونه، در تعريف تناقض قضايا، صدق و کذب را مطرح، و نيز در عکس مستوي و عکس نقيض بقاي صدق را ذکر کرده اند (حلي، 1363: ص83). و در تعريف قياس تسليم به مقدمات را آورده اند: القياس قول مولف من اقوال اذا سلم ما اورد فيه من القضايا لزم عنه لذاته قول آخر (ابن سينا، 1377: ص233); بنابراين مي توان گفت که از نظر منطق دانان مانند ابن سينا و محقق طوسي مباحثي که در فرامنطق طرح مي شود، جزو مباحث منطقي تلقي مي شود.
پوشيده نيست که از ارسطو تا فيلسوفان مسلمان، همگي علوم حقيقي را به نظري و عملي، و نظري را به سه بخش متافيزيک، فيزيک و رياضيات و عملي را به سه قسم سياست مدن، تدبير منزل و اخلاق تقسيم کرده اند. پيشاپيش اين شش علم حقيقي، منطق قرار داشت که ابزار علوم تلقي مي شد. تلقي ابزاري خود اين چالش را به ميان کشيد که آيا اساسا منطق علم است يا خير و اگر علم باشد، آيا علم نظري است يا علم عملي؟ منطق دانان منطق را علم نظري ابزاري تلقي مي کردند.
اگر بخواهيم علم منطق را به اختصار تعريف کنيم، بايد بگوييم منطق علم انديشه و تفکر است; يعني منطق قواعد تفکر را بررسي مي کند; بنابراين، منطق، قواعد تفکر درست از نادرست را بيان مي کند. تفکر و انديشه از نظر منطق دانان، ترکيب معلومات براي رسيدن معلومات جديد است. از نظر منطق دانان، تفکر در دو حوزه تحقق مي يابد: در حوزه تصورات، يعني ترکيب تصورات براي رسيدن به تصور جديد، و در حوزه تصديقات براي رسيدن به تصديقات جديد; بنابراين، منطق در دو حوزه تعريف و استنتاج فعاليت مي کند و هر چيزي که در دو حوزه تعريف و استنتاج باشد، از مباحث منطقي به شمار مي آيد.
براي اين که جايگاه فلسفه منطق ميان علوم بشري و رابطه آن با خود منطق روشن شود، لازم است به اجمال مباحث منطق را گوشزد کنيم. در حوزه تعريف، اقسام تعريف، شرايط تعريف و قواعد تعريف، امکان يا امتناع تعريف، صعوبت يا سهولت تعريف و مباحثي از اين دست مورد کاوش قرار مي گيرد، و در حوزه استنتاج، از قضايا و اقسام آن، انواع استدلال هاي مباشر و غير مباشر (حجت) و صناعت پنج گانه بحث مي شود. اگر به تعريف منطق برگرديم، و آن را معيار مباحث منطقي قرار دهيم، بايد بگوييم که فقط مباحثي دقيقا در محور تعريف از قبيل انواع تعريف، شرايط و موانع تعريف و نيز انواع استدلال از جهت صورت و ماده و اجزاي آن (قضايا) و شرايط استنتاج، و اعتبار استنتاج جزو مسائل منطق به شمار مي آيند و هر چيزي غير از امور پيش گفته به حقيقت جزو منطق نيست. به طور خلاصه هر چيزي که در مورد معرف و حجت يا از اجزاي تشکيل دهنده آن باشد، از مباحث منطق شمرده مي شود و غير آن جزو منطق نيست; اما در منطق سنتي، مباحث ديگري را مشاهده مي کنيم که به حقيقت جزو منطق نيست; چه اين که جزو هيچ يک از علوم ششگانه نظري و عملي هم نيست و نسبت اين مباحث به آن علوم بيگانه تر از نسبت آن به منطق است; ازاين رو منطق دانان اين مباحث را جزو منطق دانسته و از آن در منطق بحث کرده اند; براي مثال، بحث از اين که اصولا از چه راه هايي به علم مي رسيم، يکي از مباحثي است که در منطق بحث مي شود; در حالي که وظيفه منطق، بررسي خصوص رسيدن به علم از طريق نظر و انديشه است.
باز براي نمونه روشن است که علم منطق بر اين پيش فرض استوار است که علم ممکن بلکه واقع مي شود و شکاکيت غير قابل قبول است; ولي در عين حال بحث شکاکيت و نقد آن را يکي از مباحث منطقي در کتاب برهان قرار داده اند. گويا در ذهن منطق دان اين نکته مفروض بود که هر چيزي ناظر به علم و طرق رسيدن به علم باشد، در حوزه منطق مي گنجد; هر چند از سنخ معرف و حجت نباشد اما همان طور که مي دانيم، امروزه علوم شاخه هاي متعددي شده اند; گستردگي اطلاعات در علوم، شاخه شاخه کردن علوم را امري اجتناب ناپذير کرده است و علم منطق نيز از اين قانون مستثنا نيست. امروزه با پديدار شدن منطق جديد، علم منطق در منطق صورت استنتاج منحصر شده است. بخش برهان منطق در علم معرفت شناسي مورد بحث قرار مي گيرد و بخش تعريف نيز يا در حوزه تفکر نقدي - اگر علم مستقلي باشد يا در معرفت شناسي قرار مي گيرد و باز همان طور که مي دانيم، امروزه فلسفه هاي مضاف مانند فلسفه رياضي، فلسفه منطق و حتي فلسفه فلسفه مطرح شده است که به مضاف اليه علوم خود نگاهي ثانوي دارند.
فلسفه منطق
فلسفه منطق مانند هر فلسفه مضاف از دانش هاي نوپايي است که خاستگاه آن به عنوان علمي مستقل، از مغرب زمين است. هرچند فرهيختگان ما که با علوم گوناگون انساني سر و کار دارند، عموما تا حدودي با فلسفه هاي مضاف همچون فلسفه علم، فلسفه اخلاق، فلسفه تاريخ و فلسفه هاي ديگر از اين دست آشنايي دارند، اما در باره فلسفه منطق مي توان گفت کساني که با منطق سر و کار دارند، هنوز تصور درستي از فلسفه منطق نيافته اند.
ساده انگاري است اگر گمان کنيم که با مقايسه علم منطق با علم اخلاق بتوانيم دريابيم که فلسفه منطق چيست يا فرامنطق کدام است. دشواري فهم فلسفه منطق و فرامنطق از دو جهت است:
اولا از اين جهت که هم علم منطق و هم فرامنطق دو علم صوري و داراي سيستم اصل موضوعي هستند; در حالي که علم اخلاق و فرا اخلاق صوري نيستند; از اين ر و نمي توان با مقايسه علم منطق و علم اخلاق، فلسفه منطق و فرامنطق را فهم کرد.
ثانيا فلسفه منطق در غرب فقط به صورت منطق استنتاج در منطق جديد ناظر است، نه به ماده استنتاج; در حالي که در مجامع دانشگاهي و حوزوي ما، هم منطق قديم و هم منطق جديد تدريس مي شود; بنابراين، فلسفه منطق مي بايد به مباحثي ناظر باشد که در منطق قديم مطرح بوده است.
براي اين که تصوري از منطق، فرامنطق و فلسفه منطق به دست آوريم، لازم است ابتدا اين سه واژه را در خواستگاه خودش شناسايي کنيم.
منطق جديد
از نظر منطق دانان جديد، منطق علم استنتاج است. از نظر آنان، منطق بحث مي کند که چه استنتاجي معتبر و چه استنتاجي نامعتبر است. به تعبير ديگر، منطق علم مطالعه استدلال ها، استنتاج ها و تشخيص درستي و نادرستي آن ها است (نبوي، 1377:ص 3). به تعبير سوزان هاک، «يکي از اهداف اساسي منطق تشخيص استدلال هاي معتبر از استدلال هاي نامعتبر و هدف از نظام هاي صوري منطقي مانند منطق جمله ها و منطق محمولات وضع قوانين دقيق اعتبار يا همان تعيين معيارهاي صوري محض آن است (هاک، 1382: ص27).
فلسفه منطق جديد
فلسفه منطق پاسخ به پرسش هاي نوعا فلسفي اي است که در مورد منطق مطرح مي شود. اگر در منطق سخن از استنتاج معتبر است، در فلسفه منطق پرسيده مي شود که:
اعتبار يک استدلال به چه معنا است. مقصود از استنتاج يک گزاره از گزاره اي ديگر چيست؟ صدق منطقي يک گزاره چه معنا مي دهد؟ آيا اعتبار لزوما بايد در ارتباط با يک نظام صوري تبيين شود يا مفهومي فراسيستمي وجود دارد که نظام هاي صوري در صدد ارائه آنند؟ اعتبار استدلال معتبر و استدلال درست چيست؟ (هاک، همان)
فرامنطق
براي توضيح در مورد فرامنطق و تفاوت آن با منطق لازم است توجه مان را براي نمونه به منطق جمله ها معطوف کنيم. مي دانيم که منطق جديد داراي دو استنتاج طبيعي در بخش منطق گزاره ها (يا جمله ها) و منطق محمولات است. در منطق گزاره ها از قواعد استنتاجي بحث مي شود که کوچک ترين فرمول آن يک جمله نشانه است. به عبارت ديگر، يک جمله نشانه، کوچک ترين عضو يک فرمول در نظر گرفته مي شود. اگر به اين جمله «امروز پنجشنبه است» توجه کنيم، اين جمله در منطق جديد با نماد مثلا p نشان داده مي شود. روشن است که نمادp نماد بسيطي است که در آن نمي توان موضوع جمله را از محمول آن باز شناخت. در منطق گزاره ها با قوانيني سر و کار داريم که بر نمادهاي جمله اي قابل اعمال هستند تا بعد نوبت به منطق محمولات برسد. حال منطق دانان براي بيان قواعد منطقي دو کار را از هم متمايز کرده اند. يکي نحو(syntax) منطق جمله ها و ديگر معناي(semantic) منطق جمله ها.
حال براي توضيح اين دو نوع کار متفاوت اين استدلال در زبان متعارف را در نظر مي گيريم:
اگر باران ببارد، سبزه مي رويد.
باران مي بارد.
پس سبزه مي رويد.
و در توضيح قاعده وضع مقدم Ponens Ponenbo Mobus))(و.م) مي گويند:
بر اساس اين قاعده از دو مقدمهQ P A وP مي توان Q را نتيجه گرفت; بنابراين، سطر (3) از کاربرد وضع مقدم در (1) و (2) به دست آمده است; ازاين رو، در سمت راست شماره سطرها و قاعده اي که با آن از سطر 1و2 نتيجه به دست آمد، ذکر مي شود و در سمت چپ سطر (3) شماره دو مقدمه را مي نويسند که نتيجه بر آن دو استوار است; بنابراين در تبيين قاعده وضع مقدم اصلا به درستي يا نادرستي مقدمات و نتيجه کاري نداريم. اين نوع تبيين ها تبيين هاي نحوي است; اما براي تبيين قاعده وضع مقدم مي توان از سمنتيک و معناي جمله ها استفاده کرد. مقصود از سمنتيک و معناي جمله ها يا مقدمات ارزش صدق هاي محتمل در آن ها است. مي دانيم که هر جمله خبري يکي از دو ارزش صدق يا کذب را خواهد داشت. تبيين يک استدلال بر اساس سمنتيک تبيين بر اساس صدق و کذب جمله هايي است که در يک استدلال به کار مي رود. در اين روش گفته مي شود يک استدلال معتبر ممکن نيست همه مقدمات آن صادق و نتيجه آن کاذب باشد; زيرا مقدمات استدلال به منزله مقدم شرطي و نتيجه به منزله تالي شرطي است و شرطي ممکن نيست با مقدم صادق و تالي کاذب صادق باشد. در اين روش، ارزش صدق و کذب ادات منطقي بيان، و گفته مي شود که ارزش ادات منطقي تابع ارزش مولفه هاي آن است; براي مثال در ارزش گذاري شرطي گفته مي شود: شرطي وقتي صادق است که از مقدم صادق و تالي کاذب تشکيل نشده باشد; بنابراين در ارزش شرطيQ P چهار حالت محتمل است:
همP وQ صادق باشد.
P صادق وQ کاذب باشد
P کاذب وQ صادق باشد.
همP وQ کاذب باشد.
فقط ارزش شرطي در حالت دوم کاذب است و در سه حالت ديگر صادق است. حال اگر جدول ارزش استدلال پيشين را ترسيم کنيم، نشان داده خواهد شد که اين جدول داراي چهار سطر خواهد بود و اگر در هر سطر، ارزش مقدمات را با نتيجه بسنجيم خواهيم ديد سطري که در آن مقدمات صادق و نتيجه کاذب باشد وجود ندارد و بدين سان اعتبار سمنتيکي استدلال به اثبات مي رسد; يعني در جدول ارزش سطري يافت نمي شود که در آن مقدمات صادق (T) و تالي کاذب(F) باشد.
حال با اين توضيحات، علم منطق براي بيان به کارگيري قواعد براي اثبات نتايج از طريق قواعد نحوي است. در علم منطق گفته مي شود که فرمول درست چيست و قواعد نحوي آن کدام است; ولي در فرامنطق، سخن از نحو منطق نيست; بلکه سخن از سمنتيک و معنايي قواعد منطق است. در واقع در علم منطق به فرمول ها و ادات منطقي معنايي را نسبت نمي دهيم. هر چند در منطق اين علامت، را مثلا شرط، عطف و فصل مي ناميم مي توانيم اين ها را شرط، عطف و فصل نناميم و صرفا بگوييم پيکان، هشت و هفت; اما در بخش سمنتيک دقيقا آن ها را شرط، عاطف و فاصل مي دانيم و بر اساس آن صدق و کذب آن ها را تعيين مي کنيم; بنابراين، با توجه به مباحثي که در منطق سنتي وجود دارد مي توان گفت: فرامنطق قرابت بيشتري با خود منطق دارد تا با فلسفه منطق; بلکه از نظر منطق دانان مسلمان اين نوع مباحث بخشي از منطق به شمار مي آيند; ولي در عين حال حوزه پژوهشي فلسفه منطق با فرامنطق هم پوشي دارند:
قلمرو فلسفه منطق مرتبط با قلمرو فرامنطق و در عين حال متمايز از آن است. فرامنطق به مطالعه ويژگي هاي صوري نظام هاي صوري منطقي مي پردازد; به عنوان مثال، اثبات (يا نفي) سازگاري، تماميت يا تصميم پذيري نظام هاي منطقي در حوزه فرامنطق قرار مي گيرد. فلسفه منطق نيز به پرسش هايي درباره نظام هاي صوري منطقي مي پردازد; اما اين پرسش ها فلسفي اند، نه صوري محض; براي مثال، در مبحث منطق جمله هاي دو ارزشي و چند ارزشي متعارف فيلسوف به دنبال آن است که بداند به چه معنايي - اگر چنين معنايي وجود داشته باشد - منطق هاي چند ارزشي جايگزين هايي براي منطق دو ارزشي اند؟ آيا بايد ميان منطق دو ارزشي و منطق چند ارزشي يکي را انتخاب کرد؟ در اين صورت آن انتخاب بر چه مبنايي است؟ اگر نظام چند ارزشي انتخاب شود، لوازم مفهوم صدق چگونه خواهد بود؟ و قس علي هذا. (هاک، همان: ص28).
فلسفه منطق قديم
با توضيحات سه واژه منطق، فرامنطق و فلسفه منطق به اصطلاح جديد، تا حدودي مي توانيم بيان کنيم که در فرامنطق و فلسفه منطق سنتي چه مباحثي قابل طرح هستند و در منطق قديم چه مباحثي از اين دست طرح شده يا زمينه طرح آن فراهم آمده است.
براي اين که با مسائل فلسفه منطق (قديم) آشنا شويم، همان طور که پيش تر اشاره کرديم، لازم است قلمرو منطق قديم را بررسي کنيم. مباحث اصيل منطقي را مي توانيم به طور کلي به دو بخش اساسي تقسيم کنيم:
1- منطق تعريف: در اين بخش از انواع تعريف، قواعد و شرايط تعريف سخن به ميان مي آيد و مغالطات تعريفي گوشزد مي شود. هدف از تعريف براي رسيدن به علم تصوري نظري از طريق تعريف و پرهيز از مغالطات تعريفي است.
2- منطق استنتاج: در اين بخش از انواع استدلال ها، قواعد و شرايط استدلال معتبر گفت وگو، و مغالطات در حوزه ماده و صورت استدلال بيان مي شود. هدف از منطق استنتاج، رسيدن به علم تصديقي نظري از طريق استنتاج هاي معتبر و پرهيز از استدلال هاي نامعتبر است.
منطق دانان هم در حوزه تعريف و هم در حوزه استنتاج بين ماده و صورت تفکيک، و براي هر يک از اين دو شرايط و قواعدي را تنظيم کرده اند; براي نمونه در حوزه تعريف، شرط تعريف درست از نظر صورت را اين دانسته اند که مفاهيم تعريفي از عام به خاص مرتب شده و به صورت مرکب تقييدي درآيند. شرط تعريف را از نظر مادي جامعيت و مانعيت و مانند آن قرار داده اند و براي نمونه، در حوزه استنتاج مثلا در شکل اول از نظر صورت، ايجاب صغرا و کليت کبرا را مطرح کرده اند و از نظر ماده، يقيني بودن مقدمات در برهان را متذکر شده اند. بنابراين در کل مي توان گفت منطق قديم در چهار حوزه فعاليت مي کند: صورت و ماده تعريف، صورت و ماده استدلال; بنابراين، فلسفه منطق علمي است که به سوالات فلسفي ناظر به هر يک از اين چهار حوزه پاسخ مي دهد.
سوزان هاک بر اساس تفکيکي که منطق دانان بين صورت استدلال و ماده آن داده بودند و منطق را در صورت منحصر کرده اند، معتقد است که نظام هاي صوري منطقي که در قلمرو فلسفه منطق مي گنجد و فلسفه منطق پاسخ گوي پرسش هاي فلسفي آن است، به شرح ذيل است:
منطق سنتي: منطق قياسي ارسطويي.
منطق کلاسيک: حساب جمله هاي دو ارزشي.
منطق هاي توسعه يافته: منطق هاي موجهات
منطق هاي زمان.
منطق هاي تکليفي.
منطق هاي معرفتي.
منطق هاي ترجيح.
منطق هاي امري.
منطق هاي پرسشي.
منطق هاي غيرمتعارف: منطق هاي چند ارزشي.
منطق هاي شهودي.
منطق هاي کوانتومي.
منطق هاي آزاد.
منطق هاي استقرايي. ( ها ک، همان: ص31).
اين که در اين مجموعه از منطق هاي مادي استنتاج و نيز از منطق هاي صوري و مادي تعريف خبري نيست، براي آن است که منطق جديد را در صورت استنتاج محصور کرده اند; اما از آن جاي که در منطق قديم اين نوع مباحث را جزو مباحث منطقي دانسته اند، پرسش هاي فلسفي ناظر به منطق ماده استنتاج و منطق ماده و صورت تعريف در فلسفه منطق بحث مي شود.
منطق قديم و فرامنطق
با توجه به مفهومي که از فرامنطق به دست داده ايم مي توان گفت: مباحثي از سنخ فرامنطق، در منطق قديم به کار مي رفته است. منطق دانان سنتي اساسا قواعد استنتاج را بر اساس صدق و کذب اثبات مي کردند; براي نمونه، در تعريف تناقض قضايا، صدق و کذب را مطرح، و نيز در عکس مستوي و عکس نقيض بقاي صدق را ذکر کرده اند (حلي، 1363: ص83). و در تعريف قياس تسليم به مقدمات را آورده اند: القياس قول مولف من اقوال اذا سلم ما اورد فيه من القضايا لزم عنه لذاته قول آخر (ابن سينا، 1377: ص233); بنابراين مي توان گفت که از نظر منطق دانان مانند ابن سينا و محقق طوسي مباحثي که در فرامنطق طرح مي شود، جزو مباحث منطقي تلقي مي شود.